مدح و شهادت حضرت عباس علیه السلام
ذکــرِ لا حــول و لا قـــوه الا بـا الـلـه میکـنـد بـدرقـۀ راهـت ابـا عــبـدالـلـه تـو امــیــدِ حــرمِ فـاطـمــیــونـی آری هـمۀ عـشقِ مـنـی بایـد عَـلـَم بـرداری مشک برداشته با ذکرِ مدد فاطمه رفت پسرِ صف شکنِ شیرِ خدا علقمه رفت صف به صف میشکند لشکرِ روباهان را اسـدالله به چـَنگ آوَرَد این مـیـدان را قبرِ خود کَنده اگر هر که بیاید طرفش او رسید علقـمـه یا علقـمه آمد طرفش آب میخواست خودش را به لبِ او بزند مـَرهـَمی بر جگـرِ داغ و تبِ او بـزند جهشی کرد و کفِ دستِ اباالفضل نشست دستها شُل شد و افتاد و دلِ ماه شکست یاد لبـهـایِ گـلِ فـاطـمه بیتـابـش کرد یادِ آن غنچه که از تشنگی و غم غش کرد با خودش زمزمه میکرد و مناجات و دعا دیگر این دست میآید به چه کارِ سقا؟! دستِ من خیس شده دستِ رقیه خشک است بهتر این است که برگردم از اینجا بیدست ذکـرِ یا حـیـدرِ او داغِ دلِ صحـرا شد گـُرز آمـد سـرِ او مثـلِ سـرِ مـولا شد سـرِ عـباس شـبـیـهِ سـرِ بـابـا شده بود فرقِ سر تا دمِ اَبرویِ عمو وا شده بود بسته شد دیدۀ ماه و کـمرِ شاه شکست چند باری پسرِ فاطـمه در راه نـشست پـسرِ فـاطـمه از زنـدگیاش سیـر شده شیر را روی زمین دیده زمین گیر شده زیـنب آمــادۀ دورانِ اســارت مـیشـد عمو افتاد و به ارباب جسارت میشد به زمین خوردنِ ارباب کـرم خندیدند عمو افتاده و میسوخت حرم، خندیدند نفـسِ عـمـّۀ سـادات شده تـنگ چـرا؟! گوشواره بِبَر اما، بیحیا چنگ چرا؟! |